( فجر بی پگاه ) در پاسخ پدر ، که مرا قبله گه بدی گویم من این چکامه ز اندوه لابُدی گفتا به خیرِ مقدمِ آن سبط : (ای روح حق به پیکر ایران خوش آمدی) امّا به گِل ، فرو شده کِشتیِ انقلاب اکنون که عمر ما شده از جورِ غم تباه. در دل نمانده است جز افسوس و رنج و آه در صبح چارمین دههٔ فجرِ بی پگاه ویرانتر است کشور ما از زمان شاه هر چند عدهای شده امروزه کامیاب چل سال چون گذشت از آن لحظهٔ ورود حتی یکی ز وعده ، به لوح عمل نبود ِ وطن دوباره
(همای صلح) چه شد آن غمگساری ها ، چه شد آن مهربانی ها چه شد آن مستی و آن شور و شوق و شادمانی ها جفا راندیم با عشق و بلاها را به خود خواندیم کنون جوییم از آن آهوی مُشک افشان نشانی ها مپرس از من حکایت ها و بگذر زین شکایت ها گره زین کار بگشا دلبرا با کاردانی ها اگر بزم وفا خواهی ز خورشیدِ صفا روشن سبک برخیز و آتش زن به جانِ سرگرانی ها به افسون شکرخندی ، زبان بسته ام بگشا ترش منشین و شورانگیز با شیرین زبانی ها سخندانی هنرمندم چُنین خاموش مَپْسندم که خاموشی بوَد
درباره این سایت